سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت را لباس زیرین و آرامش را بالاپوش خود قرار ده که این دو زیور نیکان اند . [امام علی علیه السلام]

 

مردی یک گربه و یک قناری داشت که هر دو آنها را خیلی دوست داشت .

ولی آنها با هم سازگاری نداشتند،آن مرد خیلی علاقه داشت که گربه و قناری با هم دوست باشند، ولی هر کاری می کرد موفق نمی شد .

یک روز صدای رمالی را شنید که فریاد می زد: فال گیرم ، طالع می بینم... زود به سمت کوچه رفت و رمال رابه خانه دعوت کرد و به او گفت: اگر به توانی کاری کنی که این گربه و آن قناری با هم دوست شوندو باهم کاری نداشته باشند، هر اندازه پول که به خواهی به تو خواهم داد.رمال بعد از کمی فکرکردن قبول کرد ودر مقابل مبلغی حاضر شد این کار را انجام دهد. به صاحب گربه و بلبل گفت: یک گونی به من بده واز اطاق برو بیرون در را هم ببند.

آن مردرفت و رمال مشغول کار شد، بعد از چند دقیقه فریاد زد : بیا داخل کار تمام شد.

صاحب خانه وارد اطاق شد و با تعجب زیاد دید که گربه و قناری روبروی هم نشسته اند و هیچ کاری با هم ندارند!!!

صاحب خانه از رمال خیلی تشکر کرد و او را تا در خانه بدرقه کرد و برگشت با خوشحالی زیاد وارد اطاق شد.

که این بار از تعجب دهانش بیشتر از بار اول باز ماند، چون پرهای پرپر شده قناری را روی زمین، و گربه را در حال لیسیدن لبهایش دید.

مرد با سرعت به کوچه برگشت و به دنبال رمال می گشت تا اینکه او را پیدا کرد و گفت: دو برابر پولی را که به تو دادم بگیر و به من بگو : چه کار کردی که چند لحظه گربه و قناری روبروی هم نشسته بودن وکاری به هم نداشتند

رمال گفت: بعد از اینکه شما از اطاق رفتی بیرون بلافاصله گربه وقناری را با هم داخل گونی انداختم و با سرعت خیلی زیاد گونی رادور سرم چرخوندم بعد از گونی در آوردم و روبروی هم نشوندم.گربه و قناری آنقدر گیج بودن که هم دیگر را نمی دیدن. بعد شم که دیگه خودت دیدی .  

                 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط کامران کهنموئی 88/8/1:: 10:56 صبح     |     () نظر